برای پول به دایی زنگ زدم!
قهرمانی: شش سال دیگر داوری می کنم
- توضیحات
- نمایش از سه شنبه, 16 مهر 1392 13:24
- دسته: فوتبال ایران
- بازدید: 969
محسن قهرمانی می گوید که قبل از شروع لیگ، برای پول به علی دایی زنگ زده است.
به گزارش "همدان فوتبال"، هفته نامه تماشاگر با حضور در منزل محسن قهرمانی مصاحبه ای مفصل با وی انجام داده است. در باره گذشته، حال و آینده خبرساز ترین داور فوتبال ایران. طبق مشاهدات مصاحبه کننده، قهرمانی که در خانه ای 100 متری با امکانات اندکی زندگی می کند، ابتدا به دلیل احتمال سانسور شدن حرف هایش حاضر به مصاحبه نبوده و در نهایت با وساطت علی خسروی دل به گفت و گو می دهد. مصاحبه محسن قهرمانی را بخوانید.
قبل از بحث اصلی از گذشته خودت بگو.
سال53 در محله سناباد مشهد متولد شدم. هفتمين فرزند پدرم بودم. هميشه به پدر و مادرم افتخار كردم و هيچوقت هم كتمان نكردم پدر و مادري دارم كه سواد خواندن و نوشتن ندارند و فقط ميتوانند قرآن بخوانند. پدرم كشاورز بود. در منطقه چلگرد زراعت جارو ميكرد و از اين راه خرج زندگي درميآمد.
دخل و خرج زندگيتان جور بود.
ما مرفه نبوديم. فقير هم نبوديم. آن روزها يك قشر ديگر هم بود كه ميگفتند قشر متوسط. ما قشر متوسط بوديم. پدرم جاروبافي و جارودوزي ميكرد. من همیشه كنار پدرم بودم و به همين خاطر اين دو كار را خوب بلدم. ما اهل جاروكردن هستيم خلاصه. (با خنده)
بیشتر درباره گذشته تان بگویید.
مادرم ميگفت بچه بايد خودساخته بار بيايد. ميگفت شما هشتتا بچه هستيد. بايد خودتان گليمتان را از آب بيرون بكشيد. وقتي سر سفره مينشستيم، هر كسي يك سهم مشخصي داشت. يادم هست بابا ميگفت: «حاجخانم، سهم غذاي محسنرو بكش، اگه خواست بخوره همينرو، اگه نخواست بره نون خالي بخوره بخوابه.» خُب من الان اين موضوعات را خوب درك ميكنم كه قصد و نيت پدر چه بوده و چرا اينطور سختگيري ميكرد.
درس ميخوانديد؟
واقعيت اينكه نه. من هميشه از درس فراري بودم. هيچوقت هم شاگرد خوبي نبودم و نمرههاي خوب هم نميگرفتم. پدرم در تمام طول دوران مدرسهام به اندازه انگشتان يك دست هم به مدرسه ما نيامد اما مادرم هميشه آنجا سر ميزد. يك ناظم داشتيم آقاي كفاشيان (حالا شك دارم اسمش را اما شما بنويس كفاش كه سوءتفاهم نشود با رئيس فدراسيون) مدير مدرسهمان هم آقاي بيرجندي بود كه هميشه يك شلاق بافتهشده چرمي داشت و با آن بچهها را تنبيه ميكرد. مادرم آمد مدرسه به آقاي بيرجندي جلوي خود من گفت: «آقاجان گوشت از شما، استخون از ما. اين بچه اگر اشتباه كرد، تنبيهاش كنيد. من رضايت دارم. هر طور كه ميخواهيد باهاش برخورد كنيد».
قبل از اينكه درباره وضعيت ماليتان حرف بزنيم ميخواهيم از سوابق كاريتان بدانيم.
درباره كار پيش بابا كه گفتم به شما. من از بچگي چه سر زمين چه در مغازه حصيرفروشي، كنار دست بابا بودم. پول كارگري هم ميگرفتم. يعني پدر و پسري نبود. من مشخصاً كارگر بابا بودم.
چقدر ميگرفتيد؟
نميدانم. من يك قراري با بابا گذاشتم. گفتم تا وقتي كه ازدواج نكردم خرج زندگيام با شماست. حقوق من دست شما امانت بماند يك روز همهاش را به من پس بدهيد.
اين پولها بالاخره گرفته شد از بابا؟
اتفاقاً نه. اما يك اتفاق افتاد كه اصلا ديگر نيازي به اين پولها نبود. سال 79 ازدواج كردم. تا آن روز پيش بابا بودم و دستمزدها هم پيش بابا بود. هزينه ازدواج، عقد، خريدها، مراسم و حتي رهن خانه را تا ريال آخر بابا داد. پدرخانمم كه دايي من هم هست خيلي كمك كرد. خُب فكر كنم تا همينجا كل حقوق من را داده بود. بابا وقتي من خانه خريدم 45ميليون تومان از پول خانهام را كه كم داشتم هم داد. حتي همانوقت ازدواج چون قوم و خويشهايي در تهران داشتيم يك عروسي هم در تهران براي ما گرفت.
نقطه عطف بهبود وضعيت مالي شما كجا بود؟
از وقتي داور بينالمللي شدم ناگهان شرايط فرق كرد. خوب يادم هست اولين باري كه داوري بينالمللي داشتم تورنمنت جوانان در تركمنستان بود. که 800 دلار به عنوان دستمزد گرفتم. بلافاصله چند وقت بعد رفتم اردن مقدماتي المپيك را قضاوت كرديم و 2200 دلار دستمزد گرفتم. اين رقمها خيلي براي ما خوب بود. اين پول را در بانك پسانداز ميكرديم و سودش را ميگرفتيم.
همان وقتها خانه خوبي هم خريديد.
نميدانم منظورتان از خوب چيست اما خودم از اين كه در اين خانه صدمتري زندگي ميكنم راضي هستم. ولي خدا پدر سازنده اينجا را بيامرزد. من اينجا را پيشخريد كردم. قرار هم بود بر اساس برنامه پول به سازنده بدهم اما كم آورده بودم. اين شد كه خرد خرد پول ميدادم.
ميتوانيم بپرسيم خانهتان را چند خريديد و پولش را از كجا آورديد؟
بله. 45 ميليون كه پدرم به ما داد. 22 ميليون مجموع پولهايي شد كه از سفرهاي خارجي به دست آوردم. 18 ميليون هم وام مسكن گرفتم كه ماهيانه 250 هزار تومان به حساب بانك بايد واريز كنم (دفترچه اقساط بانكي را نشان داد) و هفت سال هم از اقساط آن باقي مانده است. خلاصه اينكه زندگي ما زندگي اقساطي است. ما قسطي زندگي ميكنيم و قسطي نفس ميكشيم.
كارتان در اداره پست چيست؟
اول در سيستم برگشتي مرسولات بودم. وقتي برگشت ميخورد من فقط اجازه داشتم آنها را باز كرده، بررسي كنم، آدرس را پيدا كنم و محصول را به مقصد يا مبدأ برسانم. اين حاصل اعتمادي بود كه مجموعه به من داشت.
از همان روز اول به شما اعتماد داشتند؟
طي يكي، دوماه خيليها من را قبول داشتند در پست. بعد از چند سال مسئول پيشتاز شدم كه حساسيتهاي بيشتري داشت. در يك مورد روزانه نزديك به 300 سيمكارت بايد دريافت ميكرديم و به مقصد ميرسانديم. اتفاقاً آنجا هم دستم براي تخلف خيلي باز بود. الان هم چندماهي است كار تمبر ميكنم. روزي نزديك به 600 ميليون تومان ارزش اين تمبرهاست.
ماشين داريد؟
خير. شنيدم كه ميگفتند قهرماني يك اسپورتيج 2012 در مشهد دارد. من اصلا سوار اين ماشين هم نشدهام.
دوست نداريد ماشين داشته باشيد يا پولش را نداريد؟
هر دو. من اگر قرار باشد ماشين بخرم ميتوانم الان در حد پرايد يكي داشته باشم. اما بايد از روي پولي كه در بانك پسانداز كرديم بردارم.
اين پول بانك از كجا آمده؟
اين پول را هم پدرم به ما داد. وقتي ازدواج كرديم هديه داد تا كار كنيم. من هم چون توان كار اقتصادي ندارم از همان اول بدون ريسك پول را گذاشتم داخل بانك و سودش را ماه به ماه گرفتم.
پدر 45 ميليون براي پول خانه به شما داد. يك مقدار پول هم داده كه داخل بانك گذاشتيد. پول رهن خانهتان را هم داده بود. خرجي هم ميداد و هزينههاي ازدواج را هم داد. تازه نه خانه پدري را فروختيد و نه باغ پدري را. هشت فرزند هم هستيد. اينها شائبهآفرين است. به بقيه هم همينقدر لطف داشتند؟
راستش نه. پدر به من و برادرم خيلي كمك كرد. اما براي بقيه اينطور نبود. حالا شايد نبايد ميگفتم اما وقتي براي خواستگاري من به تهران آمديم يكي از خواهرهايم به پدر گفت كه مگر خون محسن از خون ما رنگينتر است كه اينقدر كمكش ميكنيد؟ من چون هميشه كنار پدر بودم، خيلي برايش محبوب بودم انگار.
پولي كه در حساب بانكي شماست چقدر است؟ همان كه پدر ارث گذاشت و خود شما جمع كرديد؟
چيزي در حدود 60 ميليون تومان در بانك پسانداز دارم.
آقاي قهرماني؛ موضوع اختلاف با علي دايي و باشگاه پرسپوليس اين روزها حاشيههاي زيادي براي شما ايجاد كرده. درباره اين اتفاق صحبت كنيم؟
بله. اتفاقي كه افتاد را همه ميدانند اما تبعات آن خيلي تلختر از چيزي بود كه انتظار ميرفت. من خواهرانم دو هفته است كه دائم گريه ميكنند. براي من ختم قرآن گرفتهاند و مراسم دعاخواني. حجت الاسلام قرائتي در تلويزيون صحبت ميكرد، اشاره كرد به داستاني كه براي من ايجاد شده. اسم از من نبرد اما به فوتبال اشاره كرد. بعد گفت يك نفر، سه هفته قبل درباره من قرائتي تهمتي زده كه هنوز هم نتوانسته اثبات كند. بعد ميگفت مؤمن واقعي كسي است كه حتي اگر انتقاد و اتهامي هم وارد ميكند، جار نزند. طرف ميلياردها تومان اختلاس كرده هنوز اسمش در رسانهها مخفف ميخورد و صورتش شطرنجي ميشود، بعد دوازده روز عكس من جلد همه روزنامهها بود و انگار نه انگار كه من يك انسان هستم. به آقاي كفاشيان هم در مشهد گفتم. گفتم اينها انصاف نيست. يك دوست وكيل دارم، ميگفت صحبتهاي آقاي عليپور قابل پيگيري است. من از شما ميپرسم. آقاي عليپور مگر قاضي است كه با تلويزيون مصاحبه ميكند و ميگويد اتهامات قهرماني قابل تأمل است؟
اين اتفاقات يعني خداحافظي با داوري؟
خير. تمریناتم منظم انجام ميشود. در جامعه هم حضور دارم چون به خودم اعتماد كامل دارم. من هنوز 6 سال بر اساس قانون داوري ميتوانم قضاوت كنم. اگر بدنم مشكلي نداشته باشد حداقل تا سه سال آينده بهراحتي ميتوانم به كارم ادامه دهم.
شما با علي دايي براي دريافت يك مبلغ مالي تماس گرفته بوديد و دايي جواب رد داده بود؟
بله، من تماس گرفته بودم. دروغ نميگويم.
توضيح ميدهيد؟
من نه هفته پيش و دو هفته پيش، بلکه قبل از شروع رقابتهاي فصل ليگ برتر با دايي تماس گرفتم و خواهش كردم به يك نفر كه نيازمند است كمك كند. در مشهد اين آدم آبرودار است و نياز به كمك داشت تا يكي از مشكلاتش را حل كند. دايي هم قبول نكرد و تمام. اتفاقا بازي اول ليگ پرسپوليس و تراكتورسازي را من قضاوت كردم. خُب آقاي دايي آمده ميگويد چون به قهرماني جواب رد دادم دارد اين كارها را انجام ميدهد. اگر قرار بود اذيت كنم چرا بازي اول اين كار را نكردم؟ چرا بايد صبر كنم الان انتقام بگيرم؟ بازي اول يك پنالتي براي پرسپوليس گرفتم و با همين پنالتي تراكتور را شكست داد. خيلي از كارشناسان هم ميگفتند كه به ضرر تراكتور سوت زدم. چرا آنجا من رفيق بودم و اينجا نارفيق؟
فكر ميكنيد آخر و عاقبت اين موضوع چيست؟
من هفته پيش در جمعي بودم كه آقايان مسئول هم حضور داشتند. يكي از عزيزاني كه سابقاً مديرعامل يك باشگاه هم بوده و الان هم ارتباط خوبي با فدراسيون دارد روي تخته با انگشت براي من سه حرف X ، Y و Z را كشيد و گفت ببين از سه طرف براي تو برنامه دارند. يك سناريو براي تو درست كردهاند كه حذف بشوي. من همينجا ميگويم. اگر از اين سناريو بتوانم سربلند خارج شوم، حتما به كارم در اين حوزه ادامه ميدهم و سعي ميكنم البته در زمين مسابقه كمي خوشاخلاقتر باشم تا شايد همين يكدندگي من، بهانهاي نشود براي دعواهاي بعدي...