این فوتبال دوست داشتنی، این فوتبال لعنتی؛
در کوچه پس کوچه خاطرات، تو آقایی می کنی!
- توضیحات
- نمایش از دوشنبه, 09 تیر 1393 11:18
- دسته: تحلیل و نقد
- بازدید: 847
تمام دنیا را هم که زیر و رو کنی، دنبال هرچیز که باشی، باز هم دلخوشی ای بهتر از این فوتبال لعنتی نمی توانی برای خودت دست و پا کنی. تمام لذتش در غیر قابل پیش بینی بودنش است. فوتبال زیباست چون در یک کلام بی رحم است!
به گزارش "همدان فوتبال"، بچه که بودیم ثانیه ها را می شمردیم تا تقویم برسد به گرم ترین فصل سال و نود و چند روز تعطیلی! تعطیلاتی که در آن فقط فوتبال بود و فوتبال. این ورزش دوست داشتنی، این رشته لعنتی که تمام زندگی مان را درگیر خود می کرد.
در بیداری، با توپ چند لایه پلاستیکی و با کفش های پاره که روی آن نه “نایک” حک شده بود نه “آدیداس“، این کوچه و آن کوچه می شدیم تا از لابلای دعواهای پیرزن های محله عبور می کردیم تا برسیم به یک کوچه خلوت و کاشتن دروازه و یارکشی! بساط گل کوچیک همیشه به راه بود، بساط بازی هایی من درآوردی مثل "آقای گل" همیشه در محله ها به راه بود!
در خواب هم برای خود رویاها که نمی بافتیم. رویای بازی در تیم های محبوب سرخابی و اگر یکی خیلی خوش بین بود با همان پیراهن رئال مادرید یا لیورپول که به رختخواب می رفت، خواب بازی در چنین تیم هایی را هم می دید!
کارمان شده بود مسابقات چند جانبه در محل با اسم های خاص! یاران سلطان، شیاطین سرخ و چند واژه کلیشه ای که در همه محله ها مرسوم بود. عاشق پوشیدن پیراهن بازیکنان بزرگی بودیم که برای اثبات علاقه خود به آنان دست به هرکاری می زدیم.
یکی پیراهن شماره 9 رونالدو در برزیل را به تن می کرد و آن یکی با پوشیدن پیراهن رونالدو در رئال مادرید با یک تیر دو نشان می زد!
همه زندگی مان را فوتبال لعنتی گرفتار خود کرده بود. صبح فوتبال، عصر فوتبال و شاید شب هم فوتبال. فقط زمین بازی فرق می کرد. یکی که جیبش پر بود از اسکناس های تانخورده و رنگارنگ، از فرصت استفاده می کرد و به سالن های ورزشی می رفت. یکی هم که در خوش بینانه ترین حالت پول های مچاله شده نه چندان باارزش از نظر ریالی، ته جیبش پیدا می شد همان فوتبال محلات و بازی در زمین های خاکی را ترجیح می داد.
آری، فوتبال لعنتی از همان جا بی رحم بودن خود را آغاز کرد. از همان جایی که یکی هنگام زدن ضربه پنالتی و برای در امان ماندن از دعوا و دست به یقه شدن از هم تیمی های خود خواهش کرد روی آجرهایی بیاستند که در قامت تیرک های عمودی دروازه خود را نشان دهند! کمی آن طرف تر اما آقازاده ها به سالن های ورزشی می رفتند و در گرم ترین روزهای سال، فوتبال را در سالن هایی سرپوشیده تجربه می کردند که تورهای دروازه شان رنگارنگ بود و تیرک هایشان هم به زمین چسبیده!
این فوتبال لعنتی خاطرات دوران کودکی ما را به خود درگیر کرده است. این فوتبال بود که باعث شد حتی در روزهایی غیر از تابستان چه شیطنت ها که به آن دست نزنیم.
این فوتبال بود که معدل درس هایمان را پایین آورد! شب ها تا دیروقت پای تلویزیون ماندن و فردا صبح بیدار شدن با چشم هایی که انگار از حدقه بیرون زده بود! چرت زدن سر کلاس و عاجز بودن از هرگونه پاسخ به آقا معلم به سبب همین بیدار ماندن، همین فوتبال بازی کردن و فوتبال تماشا کردن!
این فوتبال بود که باعث شد به خاطر دیدن بازی های تیم محبوب داخلی، زنگ آخر را به قول خودمان جیم بزنیم و فردای همان روز سیلی یا چوب محکم ناظم را به جان بخریم! همین ورزش دوست داشتنی بود که باعث شد غیبت کنیم به خاطر دیدن دربی هایی که وسط هفته برگزار می شد.
آن خاطرات بعضا تلخ، آن زخم هایی که هیچوقت مرهم پیدا نکرد، آن دعواهایی که به خاطر نبود یک داور بی طرف تجربه کردیم، آن جر و بحث هایی که با پدر و مادر مخالف فوتبال داشتیم، آن مشت ها که به شیشه میز تلویزیون به خاطر خوردن گل در دقایق پایانی بازی زدیم و ... همه تا به امروز همراه ماست. فوتبال است دیگر، همه این ها به خاطر بی رحم بودن آن است. همه این ها امروز برای ما به طرز دیگری رقم می خورد و این گونه است که فوتبال تا ابد با ماست و ما همراه همیشگی این ورزش لعنتی!
ما را از فوتبال دوری ممکن نیست. فوتبال دل ما را چه زمان ها که نشکسته و چه اشک هایی که به خاطرش نریخته ایم. چه بغض ها که اجازه ندادیم به خاطر غروری که داریم مقابل حریف شکسته شود و چه شادی های پس از بردی که انگار دنیا در آن لحظات ارث پدری مان می شد!
فوتبال را همین لحظات فراموش نشدنی، همین خاطرات تلخ و شیرین، همین لحظات غیر قابل پیش بینی و همین بی رحم بودن هاست که زیبا کرده و به سبب همین خوب بودن هاست که فقیر و غنی طرفدار آن هستند. به سبب همین جذابیت بیش از حد آن است که طرفدارانش همیشگی هستند و اگر یک روز می گوید این فوتبال پولکی دیگر دیدن ندارد فردا حرفش را پس خواهد گرفت.
خاطرات تلخ اما دوست داشتنی فوتبال از دیروز با ما بوده و فردا روز هم تکرار می شود. سخت ترین لحظات، خوردن گل در محلات در دقایق پایانی بود و وداع با جامی که از پول خودمان تهیه شده بود. همین دیروز هم گلی در دقیقه 92 خوردیم که کاخ آرزوهای 75 میلیون عاشق ایرانی را فرو ریخت. فوتبال مدام خاطرات تلخ به همراه دارد، اما کیست که محبوبیت همین خاطرات تلخ را انکار کند؟
دیروز با کفش های پاره ای که چندین ماه از آنان کار می کشیدیم روانه محلات می شدیم و امروز با پوشیدن کفش های رنگارنگ به تشویق تیم های محبوب خود در استادیوم ها می رویم. کسی راز این علاقه بی حد و حصر به فوتبال را نمی داند، فقط می دانیم که در کوچه پس کوچه های خاطرات خود، "فوتبالی" را جا داده ایم که حاضر نیستیم خاطراتش را با دنیا عوض کنیم.
چه روزها و لحظه ها که به خاطر این فوتبال لعنتی، زانوی غم بغل گرفته ایم. اما فردای آنروز امید بیشتر برایمان معنا شد. امروز در جام جهانی نتیجه را واگذار کرده ایم اما برای فردا بیشتر امید داریم.
این قاعده فوتبال لعنتی و دوست داشتنی است: امید، عشق، علاقه، فریاد، اشک، بغض، لبخند و صدها واژه دیگر برای تثبیت بزرگی فوتبال!
نویسنده: حامد صیفی